Sunday, October 24, 2021

سفر برای زندگی

گزارشی از سفر زاپاتیست‌ها به اروپا

  

زاپاتیست‌ها در حال اجرای پروژۀ انترناسیونالیستی بی‌نظیری اند. حوالی اکتبر 2020 بود که اعلام کردند مرزهای مکزیک را برای نخستین بار ترک می‌کنند تا برای ایجاد پیوند‌های عملی و همبستگی میان مبارزات مختلف جهان به 5 قارۀ جهان سفر کنند[1]. در ژانویه ی 2021، با انتشار "اعلامه‌ای برای حیات" خطاب به "مردم جهان" نوشتند که به رغم بازشناسی خیل عظیمی از تفاوت‌ها، تفرقه‌ها، و مناسبات قدرت جهانی، همگی‌ از یک امر واحد رنج می‌بریم: حکمرانی جهانی سرمایه. بنابراین هدف از این سفر‌ها چیزی نیست "سخن‌گفتن از تاریخ‌ها و رنج‌های مشترک‌مان، خشم‌های‌مان، شکست‌ها و پیروزی‌های‌مان"[2]. به زعم زاپاتیست‌ها، با تعمیق بحران اقلیم و دیگر بحران‌های جهانی سرمایه‌داری، بیش از پیش نیاز داریم تا مبارزات گوناگون را در سرتاسر کرۀ خاکی با یکدیگر پیوند زنیم و تجارب و ایده‌های خود را با یکدیگر به اشتراک گذاریم. زاپاتیست‌ها در این سفرها هم بناست از تجربۀ خاص مردم بومی مکزیک و آمریکای لاتین علیه نولیبرالیسم و جهانی‌سازی سخن گویند و هم از تجارب رفقای‌شان در اروپا و مبارزات جاری در این قارۀ سبز درس بیاموزند. آنها نام سفر‌های خود را "سفر برای زندگی" نامیده اند چراکه نزاع علیه سرمایه‌داری  بدل شده است به نزاعی برای بقا؛ نزاع علیه سرمایه معنایی ندارد جز حفظ خود زندگی اجتماعی و نفس حیات طبیعی[3].

نمایندگان زنان، تراجنس‌، و مردان زاپاتیست سفر خود را با کشتی کوچکی حدوداً 6 ماه پیش به‌سوی اروپا آغاز کردند. آنها نام این سفر را "تسخیر معکوس" (reverse conquest) نامیده اند، اشاره‌ای به به‌اصطلاح "کشف" یا درواقع همان فتح آمریکا در 1492 و قتل عام بومیانی که به گفتۀ مارکس تاریخ جهانی را برای همیشه تغییر داد و هیولایی چون سرمایه‌‌داری را بوجود آورد. زاپاتیست‌ها درست همان مسیری را ازخلال اقیانوس اطلس و با کشتی طی می‌کنند که استعمارگران سفید اسپانیایی و پرتغالی 500 سال پیش برای استعمار مکزیک طی کردند[4]. به گفتۀ یکی از رهبران زاپاتیست‌ها، تفاوت در این است که در عوض تخریب زندگی، آنها بناست بذر‌های حیات را در سرتاسر اروپا بکارند؛ در عوض ویروس آبله که در آن زمان کشنده و استعمارگران از اروپا به آمریکا آوردند، زاپاتیست‌ها بناست ویروس انقلاب و طغیان را با خود بیاورند. در کاپیتال بود که مارکس نوشت تاریخ پیدایش سرمایه‌داری با "حروفی از خون و آتش" نوشته‌اند چراکه در این فرایند تاریخی "بی‌گناهان به مسلخ سپرده شدند". از این جهت نباید فراموش کرد که طی 100 سال نخست فتح آمریکا استعمارگران سفید با نسل‌کشی، کار اجباری، و ویروس آبله جمعیت 60 میلیونی قارۀ آمریکا را به 5 میلیون رساندند و بدین ترتیب 90 درصد کل بومیان را قتل عام کردند[5].

زاپاتیست‌ها طی 6 ماه گذشته تا کنون بیش از صد و اندی جلسه در شهرهای مختلف با فعالین اجتماعی، میلیتانت‌ها، کلکتیو‌ها و سازمان‌های مستقل برگزار کرده اند که بر مسائل سیاسی مختلفی چون زنان، تراجنس‌ها، اکولوژی مسکن، مهاجرت، راسیسم، امپریالیسم، و غیره متمرکز اند. تأکید زاپاتیست بر ایجاد رابطه و فهم تفاوت‌های میان اشکال مختلف مبارزه و سازماندهی علیه ستم‌های طبقاتی، نژادی، جنسیتی و غیره است که همگی بخش لاینفک و ساختاری تولید و بازتولید سرمایه اند. در حال حاضر در بریتانیا، سه گروه مختلف از زاپاتیست‌ها در نقاط مختلف، ازجمله ولز، ایرلند و اسکاتلند، در حال برگزاری جلسات متعدد اند. در لندن به‌طور خاص، جلسۀ زاپاتیست‌ها متأسفانه پشت درهای بسته همراه با فعالین سیاسی انجام می‌شود. تصاویر بالا از جلسۀ دیروز لندن است که بیشتر حالت کارناوالی داشت و به جمع‌کردن اعانه برای زاپاتیست معطوف بود. در این جلسه، که توسط کلکتیو "شبکۀ همبستگی زاپاتیست‌ها" و " همبستگی مکزیک-لندن" ترتیب داده شده بود، فیلمی کوتاه دربارۀ مبارزات بومیان مکزیک علیه  مگاپروژۀ "قطار مایان" گذشت، پروژه‌ای که بناست با سرمایه‌های شرکت‌های چندملیتی، سلب مالکیت بومیان از زمین‌های شان و همینطور تخریب تمام‌عیار محیط زیست، 1500 کلیومتر راه آهن در جنوب شرقی مکزیک بکشد. بعد از نمایش فیلم بحث‌های حول نولیبرالیسم و زاپاتیست‌ها و خصلت جهانی سرمایه درگرفت.

 



[1] نگاه کنید به https://enlacezapatista.ezln.org.mx/2021/01/01/part-one-a-declaration-for-life/

[2] نقل قول از مقالۀ زیر:

https://roarmag.org/essays/zapatista-mexico-europe-trip/

[3] متن کامل اعلامیۀ سفر برای زندگی توسط "پیکار و اندیشه" به فارسی ترجمه شده است:

https://up.20script.ir/files/0ae4-%D8%AC%D9%86%D8%A8%D8%B4-%D8%B2%D8%A7%D9%BE%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C.pdf?fbclid=IwAR1dwJ5mbUI43Swo6PBHbXFCmiC5vKn1r24Wke1Auk-Y7RlnUuSRFjAfsOc

[4] برای این موضوع نگاه کنید به این مقاله از گاردین:

https://www.theguardian.com/world/2021/may/04/zapatistas-set-sail-for-spain-on-mission-of-solidarity-and-rebellion

[5] نسل‌کشی بومیان نه فقط استعمارگران واداشت تا برای کمبود جبران نیروی کار آفریقا را به بردگی کشد و آنها را از انجا به قارۀ آمریکا آورند بلکه همچنین به‌لحاظ اکولوژیک در کرۀ زمین اتفاقی افتاد که اکنون با نام "عصر یخبندان کوچک" می‌شناسند. دمای کرۀ زمین به شدت افتاد کرد به دلیل اینکه بعد از نسل کشی انبوهی از زمین‌های بومیان توسط درختان و علف‌های خودرو پوشیده شد و این به سهم خود نیازمند مصرف انبوهی از دی‌اکسید کربن از جو زمین بود. برای این موضوع نگاه کنید به این مقاله:

https://www.bbc.co.uk/news/science-environment-47063973

Wednesday, October 20, 2021

ایده‌های پشت هر نقاب

 


شخصیت‌های نقابدار در ادبیات دنیا، نقش های جذاب و مرموزی ارائه می کنند. پنهان ماندن چهره قهرمان/ضدقهرمان در پشت نقاب و نگرانی دائم از افشای هویتش، یکی از عوامل مهم پیشبرد قصه هاست و تعلیق را پُررنگ تر می کند. در بیشتر موارد، دیگر شخصیت‌های قصه کنجکاوانه به دنبال کشف هویت فرد نقابدارند و ذهن مخاطب نیز تا رسیدن به نقطه اوج یا گره گشا، درگیر این معما است. معمولاً یکی از عناصر محرک قصه، پیشینه و علت نقابدار شدن این شخصیت است.  چرا او باید بین هویت اصلی خود با جامعه دیوار بکشد؟ آیا هویت یا چهره خود را نمی تواند تحمل کند؟ آیا پرسونایی که به کمک نقاب ساخته را به خویشتن خویش ترجیح می دهد؟ یا علت به طور کلی چیز دیگری است: او برای  پیشبرد موفقیت آمیز طرحی که در سر دارد مجبور به این پنهانکاری است؟

در ادبیات قرن نوزده اروپا، شخصیتی مثل «مردی با نقاب آهنین» الکساندر دوما را هم داریم که شاهزاده‌ای است قربانی یک توطئه درون قصری. او توسط برادرش به سیاهچال می‌افتد و برای اینکه کسی از هویتش با خبر نشود، نقابی آهنین (شبیه نقاب دکتر هانیبال لکتر) بر سرش می گذارند و آن را قفل می کنند. نمونه داستانی دیگر، «مردی که می خندد» هوگو است؛ با دهانی جراحی شده که از چهره اش نقاب یک دلقک ساخته است. این نقاب ابدی را دشمنان پدر از کودکی بر صورتش حک کرده اند تا مایه تمسخر عوام شود. قهرمان رمان فلسفی ویکتور هوگو، نجیب زاده ای است که به واسطه چهره دلقک وارش به موقعیت یک بازیگر سیرک سقوط کرده است. او حتی زمانی که جایگاه و امتیازات طبقاتی خود را باز می‌یابد باز هم قادر نیست از زیر سایه بدبختی خارج شود.

در بیشتر رمان ها یا قصه های دنباله دار قرن بیستم و بعدا در سریال های سینمایی و تلویزیونی، نقاب اساسا وسیله ای است که قهرمان/ضدقهرمان را از شناخته شدن و گزند دشمنان و قانون در امان می دارد. زورو و فانتوماس در این زمره اند. البته بعضی ها هم هستند مثل بتمن که نقابدارند و ظاهری غیرقانونی دارند؛ اما عصای دست پلیس و نظم حاکم اند. یا مثل سوپرمن که سرآمد قهرمانان بی نقاب نظام سرمایه داری آمریکا است اما زندگی پوششی هم دارد و مدل موی متفاوت و عینک ذره بینی «کلارک کنتِ» روزنامه نگار، نقاب اوست. شخصیت جوکر در داستان‌های مصور بتمن نیز ناخواسته نقابدار شده است. او به داخل منبع اسید افتاده و جان سالم بدر برده اما پوست صورتش سفید موهایش سبز و لب‌هایش قرمز شده‌اند برای همیشه. این وضعیت از او شخصیتی شیطانی با طنزی مهلک و رفتاری جنون آمیز ساخته است؛ یک تبهکار نابغه.

در قرن بیست و یکم، تب ساختن فیلم بر اساس کتاب‌های داستان مصور دنباله‌دار در هالیوود بالا گرفته است. طبعا هر سینماگر بر اساس اندیشه‌ها و ارزش‌های خود به قصه ها و شخصیت‌های از پیش موجود، به عنوان دستمایه نزدیک می شود؛ آن‌ها را دستکاری می‌کند و پالایش می دهد. فضای قصه نیز بر حسب تحولات جاری و تضادهای حاد طبقاتی و جنسیتی و ملی در جوامع امروز، نو شده و کنایه ها و ارجاعات به رویدادهای سیاسی و احزاب و شخصیت‌های واقعی به متن راه می یابد. گاه این تغییرات و نوسازی ها تا حدی است که از قصه و شخصیت اولیه فقط نامی باقی می ماند. مخاطبان تازه نیز این ورسیون را به عنوان اصل و مرجع قبول می کنند. موضوع مهم دیگر، مخاطبان فیلم ها و سریال ها هستند. اگر زمانی کتاب‌های مصور را عمدتا کودکان و نوجوانان می‌خواندند تا از فضای محدود و توانایی‌ها و امکانات معمولی بیرون بیایند، در دنیایی شگفت آور غرق شوند و در آنجا با نیرویی فوق بشری جولان دهند، حالا کانال‌های نمایش اینترنتی و سالن های سینما، رده های سنی متنوع تری را نشانه می گیرند. در شروع هر یک از این مجموعه های طولانی یا کوتاه، مخاطب با اشتیاق می‌خواهد به هویت شخصیت پشت نقاب پی ببرد. اما بعد اینکه از ماجرا سر درآورد، معمولاً خود را با آن شخصیت همذات می پندارد. از این پس، ترس از لو رفتن هویت است که انگیزه‌ دنبال کردن این قبیل قصه های سریالی می شود.

 طی سال‌های اخیر، سرمشق ساختن از شخصیت های داستانی و نفوذ اجتماعی آن ها را حتی در اعتراضات و شورش های خیابانی گوشه و کنار دنیا هم می بینیم. منظورمان استفاده از نقاب سه شخصیت «V»، «جوکر» و «اعضای تیم پروفسور» است. به این سه شخصیت از نزدیک نگاه کنیم. شخصیت «V » از یک مجموعه داستانی دنباله‌دار کوتاه به نام «V for vendetta» (الف به نشانه انتقام) می‌آید که دو نویسنده انگلیسی (آلن مور و دیوید لوید) در اواسط دهه ١٩٨٠ خالقش بودند. بعدها این قصه توسط «واچفسکی»ها (خالقان فیلم متریکس) به سناریو تبدیل شد و جیمز مک تیگ در سال ٢٠٠٥ از آن یک فیلم سینمایی ساخت. نقابی که قهرمان داستان در کتاب‌ بر چهره دارد و در فیلم نیز از همان طراحی کتاب استفاده شده، چهره گرافیکی و ساده «گی فاکز» است. او یک شخصیت تاریخی واقعی در قرن هفدهم میلادی و از اعضای گروه مخفی «توطئه باروت» بود که در سال ١٦٠٥ قصد منفجر کردن مجلس لردها در انگلستان را داشت اما موفق نشد و به اسارت درآمد و سپس اعدام شد. قهرمان قصه که علیه حکومت فاشیستی حاکم شده بر انگلستان در آینده‌ای نزدیک مبارزه می‌کند برای مخفی کردن چهره خود نقاب «گی فاکز» به صورت می زند. این یک اقدام نمادین هم هست چرا که او قصد منفجر کردن پارلمان بریتانیا را دارد. اما این تنها مورد استفاده از نماد و استعاره نیست. با پیشرفت ماجرا، محور قصه از روی شخصیت «V» (با صداپیشگی خارق‌العاده هوگو ویوینگ) به سمت یک دختر جوان که کارگری ساده و در ابتدا غیرسیاسی است (با هنرمندی ناتالی پورتمن) چرخش می‌کند و تحول فکری و تاثیرگذاری متقابل این دو شخصیت در جریان مبارزه مرکز توجه قرار می گیرد. سرانجام نیز در سکانس الهامبخش و تکان دهنده ای که «V» را به «We» ترجمه می کند، از عنوان فیلم رمزگشایی می شود. مردم، زن و مرد و نوجوان، از قشرهای ستمدیده جامعه بریتانیا، همگی با  قهرمان قصه هم چهره می شوند. آنچه قرار بود نشانه انتقام باشد به نماد انقلاب تبدیل می شود.  

شخصیت بعدی مورد بحث، «جوکر» نام دارد. همانطور که در ابتدا گفتیم خالقانش او را از رگ و ریشه‌ای دیگر شکل داده اند. جوکر در قصه های دنباله دار بتمن، یکی از تبهکاران خطرناک و دشمن ساکنان «گاتم سیتی» است. یک ضدقهرمان هوشمند با عقده‌های عمیق که او را به پیچیده‌ترین و سرسخت ترین دشمن بتمن تبدیل کرده است. شخصیت «جوکر» اول بار در سال ١٩٤٠ خلق شد و بعدها در برداشت‌های تلویزیونی و سینمایی از قصه بتمن جایگاه خاصی پیدا کرد. آخرین برداشت از این شخصیت توسط «تد فیلیپس» در فیلمی به همین نام به سال ٢٠١٩ ارائه شد. در این فیلم، جوکر (با هنرمندی خواکین فنیکس) از شخصیت کلاسیک خود در قصه بتمن فاصله گرفته، نقشی محوری پیدا کرده است. منشاء عقده‌ها و انتقام جویی های او مسخ شدن چهره اش بدست این و آن نیست، بلکه عمیق‌تر است و به فشارهای اجتماعی و اقتصادی و روحی در یک جامعه بحران زده و بیمار برمی گردد. نقاب جوکر در‌واقع نقاب نیست و قرار نیست چیزی را بپوشاند؛ آرایشی ساده است با چند رنگ محدود، به طلب نان شب، با آرزوی ایفای نقشی مفید و کسب احترام و منزلت اجتماعی. رنگ بر چهره «آرتور فلک» (جوکر)، ابزار کار او به عنوان یک بذله گو و دلقک در نمایش‌های تک نفره است. اما بن‌بست و ناکامی و استیصال، پیاپی به سوی آرتور فلک شلیک می‌ شود و او را عریان به ورطه طغیانی نیهیلیستی پرتاب می کند. به ورطه انتقام جویی فردی، بی‌اعتنایی اجتماعی و بی‌اعتبار اعلام کردن هر ارزشی.

سریال تلویزیونی «Casa de papel» (ضرابخانه/ مرکز چاپ اسکناس) اما حکایتی دیگر دارد. در این سریال، نقاب در بیشتر صحنه‌ها حضور دارد اما نه فقط بر چهره یک شخصیت. استفاده از نقاب، کاربردی و صریح است و نماد و استعاره‌ای در کار نیست. طرح نقاب، کاریکاتوری از چهره سالوادور دالی نقاش سوررئالیست اسپانیایی است که بیشتر به درد ریشخند کردن حریف می خورد. به قول یکی از شخصیت‌های فیلم، پشت نقاب دالی یک نوع شوخی انگاری و بی خیالی نهفته است که خود به خود پلیس و مقامات را نگران و هراسان می کند. حفظ نقاب بر چهره شخصیت‌ها که گاه تعدادشان همزمان به ده‌ها نفر می رسد، یک پرنسیپ امنیتی نیست بلکه جزیی از یک نقشه و تابعی از اهداف کلی است. بنابراین گاه صلاح در این است که نقاب ها را بردارند؛ گاه بگذارند؛ و گاه جای نقابداران و بی نقاب ها عوض شود. آنچه پروفسور و تیمش را در «Casa de papel»  هدایت می کند، آرمان و هدف‌های متعالی نیست؛ هرچند چنین مقولاتی در حرف ها و بحث و جدل ها مطرح می شود و پس زمینه قصه را می سازد. برای شخصیت‌های گوناگون، پرنسیپ های گوناگونی مطرح است که در جهت دهی به ماجراها نقش بازی می‌کند؛ اما بی پرنسیپی هم پا به پایش وجود دارد و با آن همزیستی می کند. مناسبات میان شخصیت‌ها و رفتار و کنش و واکنش آن‌ها با محیط بیرونی، پراگماتیک و باورپذیر و ملموس است. این بازتابی است از روحیه عمومی و فردی در جوامع مختلف و انگیزه‌های متنوع و بی ثباتی های امروز. 

به نقاب هایی که برشمردیم برگردیم و عبورشان از لابلای قصه و نشستن شان بر چهره مردم در اعتراضات خیابانی. مدت هاست که «گی فاکز» و «دالی» در تظاهرات ها و درگیری‌ها با پلیس و نیروهای دست راستی و فاشیست حاضرند. تکثیر این نقاب ها را از شیلی تا لبنان، از سیاتل تا برلین، از استانبول تا مانیل و هنگ کنگ بارها و بارها دیده ایم؛ و این اواخر سر و کله «آرتور فلک» هم پیدا شده است در غرب و شرق عالم. استفاده از این نقاب ها لزوما به معنی اعلام یک گرایش سیاسی یا فلسفی معین نیست. یعنی نمی توانیم به چهره زدن این یا آن نقاب را مستقیما نشانه همفکری و همسویی با یک شخصیت داستانی معین معرفی کنیم. البته هرکس می تواند برداشت و تاویل خود را از این شخصیت ها داشته باشد و نقاب شان را از ظن خود به صورت بزند. به هر حال، ایده‌های پشت هر قصه و شخصیت هایش، به شکل سایه روشن یا فرموله، در همه جنبش ها و خیزش های اعتراضی در دنیای سرمایه داری امپریالیستی حضور دارد. پس می توان عناصر مشترکی را میان معترضان با روحیه و رفتار این یا آن قهرمان سریالی اش پیدا کرد.  در جریان مبارزه هم رفتارهای پراگماتیک و امروز به فردا را شاهدیم؛ هم افق های کوتاه در عین فداکاری ها و شجاعت های الهام‌بخش را.  هم تبلیغ و تهییج و ابتکار عمل انقلابی به قصد برانگیختن و متحد کردن ستمدیدگان جامعه را می بینیم و هم نیهیلیسم و انتقام جویی از سر درماندگی را. شرایط و مناسبات حاکم، به همه این گرایشات متنوع و متضاد پا می‌دهد و شکل‌های گوناگون مقاومت و اعتراض را برمی انگیزد. شکستن دایره نظم موجود اما، نه در سازش دادن و روی هم تلنبار کردن این‌ها، بلکه در ترسیم ساختارها و مناسبات آلترناتیو انقلابی و راه‌های عملی تحقق این آلترناتیو است. با نیهیلیسم و انتقام جویی، با بی آرمانی و رویکرد پراگماتیک یا همزیستی با منفعت جویی های فردی، مشکل بتوان آلترناتیوی برای دنیای ستم و استثمار طبقاتی ارائه کرد. این ها واقعیاتی است که علیرغم هر نقابی که بر چهره می زنیم باید درک کنیم.

 

کردستان و ماشین کشتار: اعترافات اجباری از اعضای کومله

ماشین کشتار جمهوری اسلامی بوی اعدام می‌دهد. اعدام‌ها قریب‌الوقوع اند. تا کنون 20 نفر، ازجمله چند کودک بلوچ، به محاربه محکوم شده اند و قوۀ ق...