مقدمه: دی ماه 96 نقطۀ عطف سیاسی در تاریخ جمهوری اسلامیست. از این تاریخ بدین سو برای همگان آشکار شد که بحرانهای ساختاری و
چندگانۀ جمهوری اسلامی اصلاحپذیر نیستند و هیچ
راهحلی دیگری جز خاتمهبخشیدن به نظامی که خود را به یمن ماشین کشتار-امنیتی
بازتولید میکند وجود ندارد. زیرسؤالرفتن
کلیت نظام توسط خیزشهای تودهای و رادیکالیزهشدن مبارزات "صنفی" امکانها و
فضاهای سیاسیای را خلق کرده که در آن مسئلۀ آینده، یعنی امحای نظم مستقر و
آلترناتیو جمهوری اسلامی، بیش از پیش در گفتار و پراتیک سیاسی برجسته شده است. سلطنتطلبان
در بطن چنین فضایی، در مابعد دی ماه 96، به شکل قارچواری رشد کردند و بهیاری پولهای هنگفت و رسانههای عریض
و طویلشان خود را به عنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی معرفی میکنند. در همین ابتدا باید تأکید کرد که در توان سیاسی و تأثیرگذاری اجتماعیِ
سلطنتطلبان به هیچ رو نباید اغراق کرد؛ نباید مقهور هوچیگریهایشان در فضای
سیاسی خارج از کشور، بالاخص رسانههای اجتماعی، شد. بوقوکرناهای سلطنتطلبان در فضای مجازی از زمین تا آسمان با واقعیتهای
اجتماعی جامعۀ ایران تفاوت دارد. از
سوی دیگر، گرچه سلطنتطلبان در جامعه واجد پایگاه اجتماعی نیستند، باید به این امر
اذعان داشت که درآینده و بهشکل بالقوه قادرند در سرنوشت سیاسیِ مابعدِ جمهوری
اسلامی نقشی ایفا کنند. از
این جهت نقد سلطنتطلبان و مبارزۀ عملی با ایشان بخشی از تلاش سیاسی برای ترسیم
آلترناتیو جمهوری اسلامی و درنتیجه جزو لاینفکِ مبارزات فعلیست. یادداشت زیر صرفاً تأملیست کوتاه دربارۀ سیاست ارتجاعی سلطنتطلبان که
قصد دارند آینده را بهشیوهای ارتجاعی، یعنی با چرخاندن چرخهای تاریخ به گذشته،
و ازطریق مخدوشساختن تاریخ محقق سازند. برخلاف تصور برخی از تاریخنگاران، تاریخ صرفاً گفتاری دربارۀ گذشته
نیست. تاریخِ انتقادی بهدنبال بازسازی گذشتهای
است که به ساختارهای اجتماعیِ حال حاضر شکل بخشیده و درنتیجه تاریخِ گذشته لاجرم
به آینده پیوند میخورد. ازآنجا
که تاریخ به اکنون و آینده پیوند میخورد، سیاست و تاریخ پیوندی تناتنگ با یکدیگر
پیدا میکنند. رسالت سیاسی هر جنبشِ راستینی متحولساختن
اکنون تاریخی و تحقق جامعهای
بهتر در آینده است. این رسالت بدون بازسازی تاریخی و انتقادی آنچه
رفته، و بدون متعینساختن رابطۀ عملی و نظری با گذشتهای که اکنون را شکل
بخشیده غیرممکن است.
سیاست اصلی سلطنتطبان تا اینجای کار
چیزی نبوده جز برساخت یک دوگانۀ کاذب میان جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی. گفتار سلطنتطلبی مشروعیت خود را بیش از هرچیز از"تضاد" ساختگیِ رژیم
پهلوی با جمهوری اسلامی میگیرد و ضرورت وجودی خود را برمبنای بهاصطلاح "تفاوت"های این دو
نظام استوار میسازد. سلطنتطلبان، که در پی احیای رژیم سابق
اند، جمهوری اسلامی را بهعنوان "دیگریِ" پهلوی بازنمایی میکنند و ازاینطریق چرخاندنِ ارتجاعی چرخهای تاریخ
به گذشته را مشروع میسازند. این چرخش واپسگرایانه به نقطهای در گذشته، که برای عبور از آن نسلهای گذشته دههها مبارزه
انجام دادهاند و هزینههای گزافی را متحمل شدهاند، متضمن ملزومات سیاسی و گفتاری (discursive)
است که مستقیماً خودِ تاریخ را هدف قرار میدهد. جعل تاریخ ازطریق تطهیر رژیم پهلوی و بدستدادن تصویر تاریخیِ کاذب و
ایدهآلیزه از گذشته نقشی مهم در سیاست ارتجاعی سلطنتطلبان بازی میکند. وانگهی اگر گذشته بهعنوان دورانی مطلوب و باشکوه بازنمایی نشود، ضرورت
و میلی برای بازگشت به آن وجود نخواهد داشت. بهعنوان نمونه، شبکۀ منوتو، درمقام ارگان فرهنگی- ایدئولوژیک سلطنتطلبان، با سرمایههای کلانی تاکنون مجموعه فیلمهای "مستند"ی ساخته است که
مدرنیزاسیون کاپیتالیستیِ قهرآمیزِ رژیم پهلوی را بهمنزلۀ نوعی "پیشرفت" جا میزد و
درنتیجه مبارزات انقلابی پیش از 57 را بهعنوان
"پسرفت" و اشتباهی
تاریخی بازنمایی میکند. مخدوشساختن
تاریخ در مستنداتی از این دست یعنی مسکوتگذاشتن همۀ مناسبات اجتماعیای که بستر
سیاسی را برای انقلاب 57 فراهم
کرد:
ادغام خشونتآمیز جامعۀ ایران در
مناسبات سرمایهداری جهانی و فرایند همبسته و قهرآمیزِ تشکیل دولت-ملت و درنتیجه سرکوب سیستماتیک ملل غیرفارس، درکنار سلبمالکیتهای
گسترده ازطریق کاربست خشونت دولتی (بالاخص
ازطریق اصلاحات ارضی) و پرولتریزهساختن میلیونها
"پابرهنه"
که برای امرار معاش خود به
شهرها کوچ داده شدند. رژیم پهلوی بورژوازی
وابستهای بود که بازتولید حکمرانی خود در داخل را در گروی اعطاکردن طلای سیاه،
نفت، به کمپانیهای جهانی سرمایهداری میدید و هرنوع نیرو و سازمانی که این
ساختار اقتصادی-سیاسی امپریالیستی را به چالش میکشید
سرکوب میکرد. اگر زور ارتش نمیرسید، این نیروهای
امنیتیِ دولتهای همان کمپانیها بودند که به کمک شعبان بیمخها روانۀ خیابانها
میشدند و مداخله میکردند.
این ایماژ تاریخی با تصویر جعلیِ سلطنتطلبان
از دوران پهلوی از زمین تا آسمان تفاوت دارد. اگر واقعاً دوران پیش از 57، اینطور که سلطنتطلبان ادعا میکنند، تا این حد گل و بلبل بوده، روشن
نیست اصلاً چرا مردم علیه نظم پیشین شوریدند و انقلاب 57 رخ داد! پرواضح است که سلطنتطلبان خاستگاههای
اجتماعی و تاریخیِ انقلاب 57 را
طوری لاپوشانی میکنند که آدمی گمان کند 57 از زیر بته درآمد و ناگهان از آسمان به زمین افتاد؛ و البته که ایشان 57 را به خمینی و نیروهای دستراستی اسلامگرا تقلیل میدهند، تو گویی هیچ
نیروی دیگری در اسقاط رژیم فاسد و وابستۀ شاه وجود نداشت. جنبش انقلابیای که در نهایت نظم پیشین را در 57 به زیر کشید، نظیر همۀ جنبشهای تاریخی دیگر، یکدست نبود و تکثری از
نیروهای سیاسی، ازجمله چپ، در آن سهیم بودند. مسئله، اما، چندان بر سر این تکثر سیاسی نیست؛ پرسش تاریخیای که سلطنتطلبان
از پاسخ دادن به آن عاجز اند این است که چطور در میان این تکثر این خمینی بود که
دست بالا را گرفت و سرنوشت انقلابی که سودای عدالت اجتماعی، برابری، آزادی، حق
تعیین سرنوشت، و استقلال ملی و مبارزه با امپریالیسم را داشت به فاجعۀ جمهوری
اسلامی ختم شد. سلطنتطلبان فراموش کردهاند که خاستگاههای
اجتماعی-سیاسی ظهور اسلام سیاسی و تثبیت جمهوری
اسلامی به فرایندهای تاریخی و نظم سیاسیِ رژیم پیشین برمیگردد. تحت چه شرایطی، خمینی و اسلام سیاسی رشد کردند و درنهایت توانستند قدرت
را قبضه، مخالفان را در دهۀ شصت قلعوقمع، و جمهوری اسلامی را با پایان جنگ تثبیت
سازند؟[1] تولد جمهوری اسلامی محصول نیم قرن شبهاستعمار
جامعه و سرکوب هرنوع نیروی سیاسی مترقیست. شبهاستعمار انگلستان و ایالت متحده در رژیم پیشین امکانهای اجتماعی-سیاسی را برای تولد اسلام سیاسی و استعمار جامعه توسط جمهوری اسلامی
فراهم کرد. این موضوع مسلماً از حدوحدودهای این یادداشت کوتاه فراتر میرود و
نیازمند تاریخنگاری انتقادی و مفصل است.
در این میان، مرتجعین سلطنتطلب هرنوع
نقد به نظم پیشین و خاندان پهلوی را به شیوهای کاملاً اقتدارگرانهای بهمنزلۀ
حمایت از جمهوری اسلامی جا میزنند، درست همانطور که آنتیامپهای وطنی و جهانی، انتقادکردن از غارت و سرکوب جمهوری اسلامی در
داخل و مداخلاتش در منطقه را بهمنزلۀ حمایت از آمریکا و ناتو میبینند، یا بههمان
ترتیب که سخنگفتن از حق تعیین سرنوشت ملی یا نقد ستم ملی در گفتار سیاسی موجود
فوراً انگ "تجزیه طلبی" میخورد. منطق مشترکِ همۀ این جریانهای سیاسی "یا این یا آن" است. به زعم سلطنتطلبان، افراد یا حامی جمهوری اسلامی اند یا حامی آنان،
گویی هیچ فضای سیاسی دیگری جدا از این دوگانۀ کاذب وجود ندارد. هرکس با آنها (سلطنتطلبان) نیست، قطعاً با جمهوری اسلامیست: یا با اونها یا با ما! این
اقتدارگرایی در بزنگاههای سیاسی که پای تاریخ بهمیان میآید آشکارتر میشود. همین چندی پیش، فیلمی در شبکههای اجتماعی
پخش شد که در آن شخص شخیص همایونی افاضات سکسیستیشان در تحقیر نقش و جایگاه زنان
را علناً و صراحتاً در مصاحبه بیان میکند و "بانوی اول" نیز، درعوض
اعتراض، سکوت میکند و به نشانۀ تأیید سر تکان میدهد. نگاهی اجمالی به واکنشهای هیستریکِ طرفداران پهلوی در شبکههای
اجتماعی به این مصاحبه کافیست تا دریابیم این نیروی سیاسی و طرفدارانش، درست
برخلاف تلاشهای عاجزانهاش برای متمایزساختن خود از جمهوری اسلامی، تا چه حد به
جمهوری اسلامی نزدیک اند.
بی جهت نیست ایدهها، پراتیک، سازمانهای
و افراد چپ، بهعنوان نیرویی که همزمان ناقد پهلوی و جمهوری اسلامیست، آماج اصلیِ توپخانههای ایدئولوژیک و عملی سلطنتطلبان
اند[2].
چپ به معنای عام آن نه فقط ناقد این دو رژیم، بلکه اساساً درتضاد با هرنوع ستم، نابرابری، و
مناسبات قدرت است. سلطنتطلبان بهسان اربابشان، محمدرضا
پهلوی، مدام از تعبیر "ارتجاع
سرخ و سیاه" بهره میگیرند،
تعبیری که شاه پیش از انقلاب برای توصیف اسلامگراهایی چون خمینی (سیاه) و نیروهای چپ (قرمز) بکار بست[3]. کنارهمقراردادن این دو از سوی سلطنتطلبان معنایی ندارد جز اینکه هردو،
چپ و اسلامگراها، واجد اشتراکهای سیاسی اند و درنهایت هردو از راست و چپ در یک
نقطه با یکدیگر تلاقی میکنند. از
این جهت، تعبیر سرخوسیاه کمی شبیه به کاربست اصطللاح فرانسوی Islamogachism (ترجمۀ تحتالفظی: چپگرایی
اسلامی) ازطرف راست افراطی در فرانسه است،
تعبیری که چپ و اسلامی سیاسی را ذیل یک مقوله قرار میدهد. سلطنتطلبان دهۀ تاریک شصت و حتی اکنونِ تاریخی را فراموش کرده اند. یا بهبیان دقیقتر، سلطنتطلبان فعالانه تاریخ را بهفراموشی سپردهاند،
تاریخی که در آن نیروهای چپ، جدا از
انقلاب 57 و علیه پهلوی، در جمهوری اسلامی نیز
بیشترین هزینهها را متحمل شده اند. تابستان
67، که بهطرز غریبی در سیاست حال حاضر و در حافظۀ تاریخی جامعه زنده شده
است، گواهیست غیرقابلانکار بر این مدعا.
برخی میگویند سلطنتطلبان را نباید در
وضعیت فعلی نقد کرد، وضعیتی بحرانی که در آن اسقاط جمهوری اسلامی نیازمند اتحاد
همۀ نیروهای سیاسیست. میگویند با جنگطلب و راستگرایی چون
مسیح علینژاد باید مدارا کرد. میگویند
تعیینتکلیف با تحریمیها، نیروهای ارتجاعی و دستراستی را باید به زمانی در آینده
موکول کرد، یعنی به بعد از فروپاشی جمهوری اسلامی. تجارب تاریخی گذشته اما در تناقض با این گزارهها و مواضع سیاسیست. بهزعم ما، بهتعویق انداختن مرزکشی سیاسی با سلطنتطلبان
به جایی نامعلوم در آینده تشابهی تاریخی دارد با اتحاد تاکتیکی برخی نیروهای چپ و
مترقی با خمینی پیش از انقلاب 57، آن هم بهدلایل قابل فهم تاریخی و مصلحتِ پیشبردِ مقاصد
سیاسی در وضعیتی اضطراری. به زعم ما، شرایط امکانِ رشد سلطنتطلبان چیزی نیست جز
فقدان آلترناتیو مترقی که آیندهای رو به جلو را ترسیم کند. این نبودِ درکوتصوری روشن از آینده است که افراد را به
گذشته سوق داده است. از این جهت، درعوض اتحاد با این نیروهای ارتجاعی، تلاش و تمرکز را
باید بر شکلبخشیدن به گفتار آلترناتیو مترقی گذاشت.
آیندهای که سلطنتطلبان
ترسیم میکنند نه فقط ارتجاعی و در تضاد با پرنیسپهای جهانشمول آزادی و برابریست
بلکه همچنین بهدلایلی زیادی، ازجمله طبقاتی و ناسیونالیستی، خطرناک است[4].
هدف از تحقق آنچه آنان "ایران
آزاد فردا" میخوانند چیزی
نیست جز جایگزینکردن کراوتهای شیکِ آبی با عمامه و ریش، بیآنکه هیچ تغییر
بامعنا و واقعیای در شرایط مادی و فرهنگی و ارادۀ سیاسی جامعه رخ دهد. بیش از صدسال مبارزه از انقلاب مشروطه تا کنون، همۀ آن رنجها و مبارزههای
نسلهای پیشین، ارزشی بیش از این دارد که صرفاً کراوات جایگزین عمامه شود. فرودستان، وانگهی، ازپیش به این آلترناتیو کاذب و دوگانۀ دروغینِ این یا
آن رژیم "نه" گفته اند: "مرگ بر ستمگر،
چه شاه باشه چه رهبر".
کلکتیو98
26 آبان 1400
[1] چگونه خمینی توانست هزاران مخالف را اعدام، زندانی، و شکنجه کند
درعینحال که حمایت بخش از جامعه را داشت؟ خاستگاههای تاریخی پیدایش جمهوری
اسلامی صرفاً پرسشی مربوط به "گذشته"، مربوط به تاریخنگارها
و آکادمسینها نیست.
برعکس،
پرسشیست سیاسی برای فعالان و همۀ کسانی که برای برچیدن جمهوری اسلامی مبارزه میکنند. اینکه جمهوری اسلامی چطور
متولد شد و چه ساختارهای اجتماعی-سیاسی
را مستقر کرد به اکنون تاریخی پیوند میخورد، و از آنجا که این پرسش به حالحاضر
ربط دارد، لاجرم این پرسش به آینده و مرگ جمهوری اسلامی هم پیوند میخورد.
[2] نگاه کنید به نوشتۀ یکی از بنیانگذاران
فرشگرد در رادیو فردا:
https://www.radiofarda.com/a/commentary-on-farashgard-and-future-of-Iran/29538768.html
[3]
در یکی از اصول ششگانۀ فرشگردیها آمده است: "ما با
اسلام سیاسی و ایدئولوژیهای کمونیستی (ارتجاع سرخ و سیاه) مرزبندی
مشخص داریم و معتقدیم این ایدئولوژیها، در گذشته، حال و آینده ایران، زیانبار و
ویرانگر بودهاند و خواهند بود".
[4] در آلترناتیوی که سلطنتطلبان روی میز گذاشتهاند، "آزادی"های مدنی پیش از 57 احیا میشود، جامعه بیش از پیش در بازار جهانی سرمایهداری ادغام میشود،
و جایگاه رفیع پرشیا در بازار جهانی و نظم بینالملل، با دوزی بالایی از
ناسیونالیسم باستانی/کوروشی که "شکوه" رژیم گذشته را به ذهن و بدن افراد ازطریق رسانههای جریان
اصلی تزریق خواهند کرد.