Thursday, February 25, 2021

زنان کومله، انقلاب و مشارکت سیاسی



انقلاب ۵۷ در ایران که به سرنگونی رژیم پهلوی و روی کار آمدن جمهوری اسلامی ایران انجامید، فرصت طلایی در اختیار زنان به ویژه در مناطق محروم و به حاشیه رانده ای چون کردستان قرار داد تا فعالانه در دنیای سیاست مشارکت کنند. بعد از پیروزی انقلاب، مشارکت فردی زنان کرد در انقلاب جای خود را به مشارکت جمعی در جریانهای سیاسی کرد و غیرکرد داد. از این میان «کومله» یکی از سازمان های کرد با گرایش مایویستی توانست زنان زیادی (معلم، دانش آموز، و خانه دارانی که اغلب کمتر از ۳۰ سال داشته و برآمده از طبقات مختلف جامعه بوده) را به صفوف خود جذب کند. سابقه فعالیت های تشکیلاتی کومله به ده سال قبل از انقلاب بازمیگردد، با این حال این سازمان تنها چند روز بعد از پیروزی انقلاب به صورت رسمی اعلام موجودیت کرد. 

گفتار انقلابی حاکم بر این سازمان (تاکید بر نابرابری های اقتصادی-اجتماعی، تاکید بر حل مسئله کرد، و دفاع از حقوق زنان) یکی از عوامل مهم جذب زنان به این سازمان سیاسی نوظهور بود. برای مثال، در #هشت_مارس ۵۷، زمانی که زمزمه های اجباری شدن حجاب هزاران زن معترض را به خیابانها کشاند، سازمانهای سیاسی آن دوره خصوصاً سازمان های چپ حمایت چندانی از این اعتراضات نکردند. با این حال، سازمان نوظهور کومله نه تنها از اعتراضات زنان کرد در ۸ مارس در همبستگی با تظاهرات زنان در تهران حمایت کرد، بلکه همچنین برخی از رهبران جوان این سازمان خود از مشوقان اصلی برگزاری این اعتراضات در شهر مریوان و سنندج بودند. شعار اصلی زنان در این اعتراضات «نه روسری، نه توسری، مرگ بر این دیکتاتوری» بود. 

کومله همچنین فارغ از محدودیت های فرهنگی-اجتماعی، زنان را بی وقفه به فعالیتهای سیاسی فرا می خواند. زنان نیز علیرغم موانع خانوادگی-اجتماعی و سازمانی از این فرصت استقبال کرده و نقش فعالی در پیشبرد اهداف و برنامه های کومله ایفا می کردند. شرکت در تظاهرات ها، تحصن ها، فعالیت با زنان محروم و یا روستایی، چاپ و پخش نشریه، انتقال پیام، محموله های مهم، حمایت از نیروهای پیشمرگه در جریان درگیری های سه ماهه بین نیروهای سیاسی کرد و نیروهای دولتی (که با فرمان جهاد آیت الله خمینی در ۲۸ مرداد ۵۸ آغاز و تا اواسط آبان ماه ادامه داشت)، از جمله فعالیت های مهم زنان کومله در مناطق شهری کردستان بود. یکی از زنان هوادار کومله که در آن دوره در شورای دانش آموزی فعالیت می کرد. نقل می کند : «تا این دوره تنها فعالیت من رفتن به مدرسه و کارهای خانگی چون قالیبافی بود. اما بعد از انقلاب احساس می کردم برای خودم کسی شده ام. برای هر فعالیتی مثل برگزاری تظاهرات نظر من را هم می پرسیدند و من هم نظرات خودم را داشتم. با اشتیاق فراوان در رویدادهای این دوره شرکت می کردم. اعتماد به نفسم به شدت افزایش پیدا کرده بود. حضور مستقیم در بطن رویدادها و نقشی که در آن دوره ایفا می کردم برای همیشه در خاطراتم خواهند ماند.»



با آغاز دور دوم حملات نیروهای دولتی به کردستان در اوایل اردیبهشت ۵۹ که تا پایان دهه ۶۰ به طول انجامید، بسیاری از زنان طرفدار کومله به نیروهای مسلح کومله (پیشمرگه) در مناطق روستایی و کوهستانی پیوستند. البته مقاومت هایی در برابر پذیرش زنان در صفوف نیروهای مسلح زنان وجود داشت. با این حال، کومله در نهایت زنان را در تمام ارگانهای سازمانی خود از جمله بخش مسلحانه پذیرفت. زنان بدون هیچ محدودیتی، مادامی که از آمادگی جسمی-روحی-روانی برخوردار می بودند، می توانستند در بخش نظامی شرکت کنند. برای مثال، «زبیده فتحی» اهل یکی از روستاهای مریوان که در آن دوره مادر پنج فرزند خردسال بود، فعالیت های خود را در بخش نظامی کومله آغاز کرد و توانست به مقام فرماندهی دسته کوچکی از پیشمرگه ها دست پیدا کند. زنان پیشمرگه به فعالیت در بخش های لوجستیک، درمان، آموزش، انتشارات، مخابرات و در نهایت بخش نظامی مشغول شدند. آنها برای اولین بار توانستند در مبارزات نظامی را که تا این دوره حوزه ای کاملا «مردانه» محسوب می شد مشارکتی فعالانه داشته باشند و بسیاری از کلیشه های جنسیتی زن «ضعیف» و «شکننده» را به چالش بکشند. 

طی دهه ۶۰ دست کم ۱۱۰ زن کومله ای به دلایل مختلف، از جمله اعدام و تیرباران در زندان و یا در حین درگیری های مسلحانه جان خود را از دست داده اند.    

#8Mars
#هشت_مارس

Tuesday, February 16, 2021

نگاهی به زندگی لیلا زانا به بهانه روز جهانی «زبان مادری»



چطور زنی که در یک خانواده ساده کارگری هشت نفره در کردستان ترکیه بزرگ شده بود و حتی از تحصیل محروم شده و نمیتوانست به زبان ترکی صحبت کند، بعدها به یکی از شخصیت های مهم سیاسی کشور و منطقه تبدیل می شود؟

لیلا زانا همان کسی بود که در سال ۱۹۹۴، بخاطر ادای یک جمله از سوگندنامه اش به زبان کوردی هنگامی که نماینده مجلس ترکیه بود، به ۱۵ سال حبس محکوم شد و سرانجام ده سال را به همین جرم در زندان های ترکیه سپری کرد.

روز ۲۱ فوریه، از سال ۱۹۹۹ از سوی یونسکو به عنوان روز جهانی زبان مادری به منظور کمک به تنوع زبانی و فرهنگی نامگذاری شده است. زبان مادری، بازتاب‌دهنده فرهنگ و شیوه اندیشیدن مردمی است که به آن زبان سخن می‌گویند، تاریخشان را با خود حمل می کند، پدیده‌ای است که هم‌چون موجودی جاندار با مردمان خود زندگی می‌کند، آنها را در بازگو کردن دنیای‌شان یاری می‌دهد، در کنارشان می‌بالد و تغییر و تحول پیدا می‌کند و حتی گاهی می‌میرد. به این معنا، مرگ هر زبانی به تعبیری مرگ گوشه‌ای از فرهنگ بشری است. با این وجود، به رغم تنوع اتنیکی- ملی و زبانی در کشورهایی چون ایران و ترکیه، به قدر کافی این تنوع فرهنگی-سیاسی مورد توجه قرار نگرفته است؛ با اینکه به رسمیت شناختن حق تحصیل و یادگیری به زبان مادری از نظر بسیاری صرفا یک حق فرهنگی کم اهمیت است و نباید از آن تفسیرهای سیاسی کرد، سلب شدن این حق اولیه از میلیونها نفر تنها در کشورهایی مثل ایران و ترکیه از خلال تاکید بر یک زبان رسمی (فارسی در ایران و زبان ترکی در ترکیه) و جرم انگاری و تعقیب و دستگیری فعالین این حوزه نشان میدهد که از قضا این مساله عمیقا سیاسی و مهم است.

 با اینحال تمام دولت ها سیاست های یکسانی را در این زمینه پیش نمیگیرند؛ با اینکه در ایران اقلیت های اتنیکی که برای بیش از یک قرن از حق تحصیل به زبان مادری محروم بوده اند اجازه داشتند به زبان مادری خود در اماکن غیررسمی و عمومی صحبت کنند، اما در ترکیه این حق نیز از شهرمندان غیر تورک سلب شده بود؛ صحبت کردن به زبان کردی حتی در حریم خانه برای دهه ها تا سال ۱۹۹۱ در ترکیه غیرقانونی بود و بعد از این تاریخ نیز استفاده از زبانی غیر از ترکی در فضای عمومی همچنان ممنوع ماند. فعالین کرد ترکیه در خاطرات خود تعریف می کنند که چطور در دهه های هشتاد و نود، سربازهای ترک به دیوار خانه ها در کردستان میکوبیدند و به خانواده ها هشدار میدادند که نباید به زبان کردی صحبت کنید. داستانی معروف از یکی از زندانیان سیاسی کرد در ترکیه نشان میدهد که چنین ممنوعیتی تا چه حد میتواند وجه تراژیک به خودش بگیرد: او که به ده سال حبس محروم شده بود برای سالها یک ساعت اجازه ملاقات هفتگی با مادرش را در سکوت مطلق میگذراند زیرا مادرش فقط کردی بلد بود ولی آنها نمیتوانستند با هم صحبت کنند و حتی حال همدیگر را بپرسند زیرا در زندان، حتی در ساعات ملاقات، حرف زدن به زبان کردی ممنوع بود. 

ویدیویی از صحن مجلس ترکیه نمونه ای دیگر از سرکوب خشونت آمیز اقلیت ها توسط دولت های مرکزگرایی است که حاضر نیستند در کشورهای چند هویتی و چند زبانی این واقعیت پر اهمیت را به رسمیت بشناسند؛ این تصاویر گوشه ای از زندگینامه لیلا زانا پارلمانتار کورد ترکیه را نشان می دهد که به دلیل سوگند خوردن به زبان کوردی در مجلس ترکیه در سال ۱۹۹۴، مصونیت قضاییش را از دست داد و به ۱۵ سال زندان محکوم شد. در نهایت او به همراه چهار پارلمانتار دیگر (هاتیپ دیکل ، سلیم ساداک و اورهان دوگان) ده سال را در زندان به این جرم سپری کرد زیرا صحبت کردن به زبان کردی در صحن عمومی به عنوان جرم کیفری در ترکیه تلقی می شد. این جملات پایانی سخنان لیلا زانا در مجلس و در واقع سوگندش بود:

«به عزت و شرف خود در برابر مردم بزرگ ترکیه سوگند می خورم که از تمامیت و استقلال دولت، وحدت کلمه مردم و میهن و حاکمیت بی چون و چرا و بی قید و شرط مردم محافظت کنم. به قانون اساسی وفاداری باشم. من این سوگند را برای برادری بین مردم ترکیه و مردم کرد می خورم». 

فقط جمله آخر سوگند به زبان کردی ادا شد: «من این سوگند را برای برادری بین مردم ترکیه و مردم کرد می خورم».

این مراسم به طور زنده از تلویزیون پخش شد. همه نمایندگان فریاد می زدند: «ما یک تروریست در مجلس داریم»، «کرد کثیف» و «برو بیرون، اینجا جای تو نیست». (میتوانید این واکنش ها را در یکی از ویدیوها ببینید)
داستان زندگی او به خوبی نشان میدهد که چرا حق آموزش و زیستن به «زبان مادری» تا این حد میتواند به مطالبه ای مهم، سیاسی و جمعی بدل شود. لیلا زانا متولد سیلوان در استان دیاربکر، اولین زن کردی که در ترکیه نماینده مجلس شد، نمونه قابل توجهی از زنانی است که در یک شرایط مردسالارانه و به علت فشارهای دولتی بر اقلیت های تحت ستم، سیاسی شده اند. این زن که بعدها به یکی از شخصیت های سیاسی مهم در تاریخ کوردستان و ترکیه بدل می شود، در سال ۱۹۷۵ در سن ۱۵ سالگی با پسر عمویش که از او خیلی بزرگتر بود ازدواج کرد. همسرش که شهردار دیاربکر بود، پس از کودتای نظامی در سال ۱۹۸۰ ترکیه از کار برکنار و دستگیر شد. در آن زمان لیلا ترکی بلد نبود و بجز زبان کردی که زبان مادریش بود، زبان دیگری بلد نبود؛ پدرش که یک کارگرساده اداره توزیع آب بود اعتقادی به آموزش دختران نداشت و بعد از ازدواج نیز به همان شیوه زندگی وی توسط شوهرش مهدی کنترل می شد. زمانی که همسر لیلا زنا به خیل عظیم زندانیان سیاسی کرد در دهه هشتاد پیوست (مهدی به ۳۵ سال زندان محکوم شد و در نهایت ده سال را در حبس گذراند)، او مجبور شد به تنهایی و با دشواری برای آزادی و پیگیری پرونده همسرش تلاش کند و در همین مسیر بود که زبان ترکی را آموخت و سیاسی شد؛ او میگوید: «در سال ۱۹۸۴ شرکت در فعالیت های سیاسی را آغاز کردم. من به تظاهرات های مختلف رفتم و در مقابل زندان اقدام به اعتصاب کردم... این فوق العاده بود. تغییر کرده بودم، متفاوت شدم، الان دیگر هویت داشتم». وی در سال ۱۹۸۸ به دنبال تنش بین خانواده های زندانیان دربند با نگهبانی زندان هنگامی که به ملاقات همسرش رفته بود دستگیر شد. در زندان او را شکنجه و تحقیر کردند. این تجربه عقاید و اراده وی را تقویت کرد. او در اظهارنظری می گوید: «در همین زمان بود که من شروع به فعالیت سیاسی کردم و وقتی فهمیدم که زنان کرد با سلاح می جنگند و چنین مقاومت می کنند، به سوی عمل سوق داده شدم». 

در سال ۲۰۰۲، فیلمی به نام پشت جهان (The Back of the World) به کارگردانی خاویر کورکورا، فیلمساز اسپانیایی-پرویی، در مورد زندگی سیاسی وی ساخته شد. بعد از خروج از زندان لیلا زانا همواره به فعالیت هایش ادامه داده است؛ او از سال ۲۰۰۷ در زمینه حقوق بشر و در حزب جدیدی که در سال 2005 تأسیس شد فعالیت هایش را دنبال کرده. در آوریل ۲۰۰۸، لیلا زانا به اتهام «گسترش تبلیغات تروریستی» به خاطر اظهاراتش در یک سخنرانی که گفته بود «کردها سه رهبر دارند: بارزانی، طالبانی و عبدالله اوجالان» توسط مقامات ترکیه به دو سال زندان محکوم شد. در دسامبر ۲۰۰۸، زانا یک بار دیگر توسط دادگاه ترکیه به ۱۰ سال زندان محکوم شد که بعد از آن تغییر کرد. دادگاه حکم داد که وی در سخنرانی های مختلف قانون ضد تروریسم ترکیه را نقض کرده است. در یک مورد دیگر در ۲۸ ژوئیه ۲۰۰۹، در چهارمین دادگاه کیفری عالی دیاربکر، لیلا زانا به دلیل سخنرانی در در دانشگاه سواس (SOAS) لندن به ۱۵ ماه زندان محکوم شد. همچنین در ۷ آوریل ۲۰۱۰، دادگاه ترکیه باز هم لیلا زانا را به جرم «گسترش تبلیغات تروریستی» به 3 سال زندان محکوم کرد. وی در انتخابات مجلس ۱۲ ژوئن ۲۰۱۱ مجدداً به عضویت پارلمان درآمد...

کلکتیو ۹۸
۳ اسفند ۱۹۹۹

@Collective98

در برابر موج جدید سرکوب رژیم جمهوری اسلامی علیه فعالان سیاسی و اجتماعی بلوچ و کرد و عرب ساکت نمی نشینیم



دستگیری نزدیک به 120 فعال مدنی کورد در عرض کمتر از یک ماه و نیم حتی در تاریخ پس از استقرار خود جمهوری اسلامی هم بی مانند است. معمولا دستگیری های فله ای در پی خیزش، اعتصاب و یا اعتراضات اجتماعی می آید مثلا در سال 88، دی 96 و آبان 98 ما شاهد موجی از دستگیری های گسترده در سراسر ایران بودیم، در کردستان هم معمولا در هنگام اعتصابات عمومی و یا هر ساله در آستانه ی نوروز دستگیری ها افزایش می یابد. اما اینبار دستگیری های فله ای به صورت برنامه ریزی شده آن هم تنها بر علیه کوردها، بدون هیچ مقدمه ای صورت گرفت. این مسئله سوالات زیادی را در اذهان عمومی مطرح کرده است: اینکه چرا و در پیشگیری از چه چیزی این دستگیری ها انجام شده است؟ چرا فقط در کردستان و آیا این سرآغازی برای دستگیری در بقیه مناطق کشور نیز هست؟ آیا اعدام های اخیر در بلوچستان ربطی به این دستگیری ها در کردستان دارد؟ آیا همه این اتفاقات ربطی به انتخابات ریاست جمهوری 1400 و یا در سطح بین الملل، ربطی به روابط ایران با تیم جدید در کاخ سفید آمریکا دارد یا خیر؟

پاسخ های کلی ای که برای تمامی این سوالات در طول این چند روز در بین فعالین رد و بدل شده تماما بر اساس حدس و گمان بوده، چرا که اساسا فضای سیاسی ایران بسیار غیر شفاف تر از آن است که به تحلیل یا توضیحی دقیق در باب مسائلی این چنینی دست یافت. اما در این متن می کوشیم در میان تمامی نکات ذکر شده، بر دو مسئله تاکید کنیم که فکر می کنیم مهمترین نکات قابل توجه برای توضیح این اتفاقات است: یکی اینکه این دستگیری ها برای پیشگیری از واقعه ای انجام گرفته که حکومت هر روز منتظر آن است، دوم اینکه بستر تاریخی و اجتماعی کردستان ظرفیت آن را دارد که واقعه را برای حکومت به موقعیتی به شدت خطرناک و بی ثبات با نتایجی غیر قابل پیش بینی تبدیل کند.

در یک دهه اخیر بحران روزافزون اقتصادی، فساد مالی شدید، بحران مشروعیت حاکمیت در ایران به وضعیتی رسیده که تنها سرکوب شدید و میلیتاریزه شدن همه حوزه ها توسط سپاه پاسداران ( و البته با کمک بادهای موافقی که برایش در سطح جهانی می وزند)، توانسته راه گسترش سازمان یافته مردم برای واژگونی رژیم را ببندد.  با وجود این،  شاهد خیزش های گهگدار و اعتصابات هرروزه هستیم. اینک نیز با تشدید بحران های اقتصادی بخصوص در پی پاندمی کووید 19، حکومت به خوبی می داند که مردم در اولین فرصت دوباره به خیابان ها بازخواهند گشت. شکل های بروز و نتایج این خیزش ها امری استثنا و مخصوص به ایران نیست.  تقریبا  از بهار عربی به بعد شاهد اعتراضات و خیزش های مشابه هم در همه کشورها از جنوب تا شمال بوده ایم. این خیزش های مترقی و رادیکال اند که اغلب خشم و اعتراض خودجوش و ابتکار عمل های مبارزاتی طبقات فرودست جامعه را منعکس می کنند. هر چند اهدافی صرفا سلبی دارند و به شدت پراکنده و غیر سازماندهی شده اند. نتیجتا پس از چندین روز یا چند هفته و معمولا در پی سرکوبی شدید از بین می روند، بدون اینکه گفتمان سیاسی تازه ای را به شکل پایدار جا انداخته باشند و یا اساسا باعث تغییرات سیاسی جدی شده باشند. در مقابل، دولت ها نیز  با پشت سر گذاشتن غافلگیری های اولیه، به این فرم از مبارزات عادت کرده و در سرکوبشان مهارت لازمه را کسب کرده و همکاری زیادی در تبادل اطلاعات بین هم انجام می دهند. آنان به خوبی می دانند که این خیزش ها اگرچه پتانسیل انقلابی دارند و می توانند شرایط و مصالح تغییرات بزرگ را فراهم کنند اما تا زمانی که اهداف روشن و سازماندهی سراسری نیابند نمی توانند به پیروزی برسند..

از این روست که جمهوری اسلامی نیز، بخصوص در سال های اخیر، تمامی تلاش خود را در مقابله با هر نوع سازماندهی مستقل مردم بکار برده است، حتی اگر این سازماندهی صرفا برای کمک به زلزله زدگان و یا سیل زدگان یک منطقه  باشد، چرا که بخوبی درک کرده که اشغال موقت فضا  با اعتراضات خیابانی به خودی خود آن فضا را از آن ما نخواهد کرد، بلکه با شکل های متنوع و سطوح مختلف سازماندهی است که گفتمان رادیکال و مردمی امکان پایداری و انتشار پیدا می کند و بستری مساعد برای شکل گیری و پیشروی مبارزه و جنبش، حتی در صورت سرکوب یا فروکش خیزش ها ایجاد می شود.

 در زمینه سازماندهی مبارزاتی و سازمان یابی مستقل مردمی، کردستان در دهه های اخیر موقعیتی برجسته داشته است. تاریخ مدرن کردستان، تاریخ شورش ها و خیزش ها است و همواره احزاب و سازمان ها نقشی پررنگ در زندگی سیاسی مردم داشته اند. بعد از انقلاب و بخصوص از دهه 1380 به بعد مردم حتی خارج از چارچوب های حزبی، در مواقع خیزش و یا  در مواجهه با بحران های طبیعی و سیاسی دست به خود - سازماندهی زده اند: اعتصابات سراسری بعد از کشته شدن شوانه قادری و یا اعدام فرزاد کمانگر و شیرین هوله و یارانشان، اعتصاب 25 روزه ی شهر بانه در اعتراض به کشتن کولبران، سازماندهی سریع مردمی برای کمک به زلزله زده های کرمانشاه، فعالیت زنان بخصوص در برابر خشونت علیه زنان، فعالیت گسترده ی طرفداران محیط زیست در بسیاری از شهرهای کردستان برای حفاظت از طبیعت، تشکیل گروه های محلی در بحران کرونا برای کمک به مردم،... همه نمونه هایی موفق از سازماندهی مردم در کردستان هستند. این ها رویدادهایی اتفاقی و لحظه ای نبود، بلکه برایشان برنامه ریزی شد، نیرویی با اهداف مشخص حول آن بسیج شد و پشتوانه تاریخی داشت. این مبارزات، ظرفیت و توان بالای سازماندهی و سازمان یابی در میان توده های مردم در کردستان به نمایش می گذاشت.

حکومت نیز با آگاهی از  این مساله، همواره نسبت به تحولات کردستان نگران و هراسان است و روز به روز بر نیروهای اطلاعاتی و سپاهی اش در این منطقه می افزاید و تقریبا نیروی رده بالایی از سپاه نیست که مدتی را در کردستان به سرکوب نپرداخته باشد.. همین هفته خبر رسید که وزارت اطلاعات قصد دارد جدای از مرکزش در  شهر کرمانشاه، یک مرکز دیگر  برای شهرهای اغلب سنی نشین کورد استان با مرکزیت جوانرود باز کند تا امر سرکوب را در این منطقه با شدت بیشتری پیگیرد. از این رو بنظر می رسد که محتمل ترین جواب برای علل دستگیری های اخیر به ویژه در کردستان، پیشگیری از فعال شدن ظرفیت سازماندهی سراسری و تاثیرگذاری بر خیزش های آتی و استفاده مردم از فرصت هایی باشد که در نتیجه بی ثباتی و تضعیف دولت مرتجع سرمایه دار بدست می آید.   

 

 

Monday, February 1, 2021

«محور مقاومت» زیر نقاب دفاع از پرولتاریا

دی ماه امسال، جزوه ای جدیدی تحت عنوان «مبارزات کارگران هفت تپه: اوج ها و فرودها» با امضای  روزبه راسخ روی سایت کارگری «افق روشن» قرار گرفت.* راسخ پیش از این، مقالاتی را در سایت «مجله هفته» که آشکارا مدافع رژیم جلاد سوریه و دولت های سرمایه داری در روسیه و چین است منتشر کرده بود. این بار او به مرور کرونولوژیک مبارزات کارگران هفت تپه پرداخته، مواضع خود را لابلای «مستندات» چپانده تا نهایتا خواننده را نسبت به این تجربه ارزشمند بدبین و ناامید کند. جزوه از آغاز تا پایان پر است که از اصطلاحات و ادعاهای مارکسیستی و حمله به چپ هایی که از نظر نویسنده اپوزیسیون لیبرال و اوباش سرنگونی طلب اند و سرزنش کارگرانی که به دام آن ها افتاده اند.

روزبه راسخ نظراتش را برای عامه پسند شدن در بسته بندی طبقاتی عرضه کرده است. طبقاتی، البته در چارچوبی خام و یکجانبه که طبقه کارگر را صرفا مرد عضلانی نان آور زیر سقف کارخانه معنی می کند: رئیس خانوار کارگری و تنها تولیدکننده ارزش که سرانجام انتقامش را از هر چه بورژوا و خرده بورژواست خواهد گرفت و همه چیز را تصاحب خواهد کرد. در چارچوب این طرز فکر، منافع اساسی پرولتاریا با خواست های روزمره و فوری معیشتی/رفاهی افراد یا گروه هایی از کارگران سنجیده می شود و نه با مبارزات متنوع با هدف ایجاد روابط و ارزش های آلترناتیوی که این طبقه ظرفیت ساختنش را دارد. با چنین نگرشی، راسخ عاجز از دیدن ربط مبارزات آزادی خواهانه با تلاش برای رفع پدیده هایی مثل ستم جنسیتی و ستم ملی به امر رهایی طبقه کارگر و بشریت ستمدیده از قید و بند دنیای سرمایه داری است.

جالب است که نویسنده همان اول کار، برای مجاب کردن مخاطبان موضع سیاسی خودش را انکار می کند. او مدعی می شود: «چپ محور مقاومت که وظیفه کمونیسم و مبارزات تاریخی طبقه کارگر را دفاع از رژیم بورژوایی ایران به بهانه "مقاومت" در برابر ایالات متحده آمریکا می دانند و چشم بر تباهی و زندگی هولناک کارگران بسته اند» مخاطب نوشته من نیستند! این برائت جویی هر چند فریبکارانه است اما می شود آن را به فال نیک گرفت؛ چرا که درجه رسوایی و برملا شدن ماهیت محور مقاومتی ها را نشان می دهد. با همه این اوصاف، نویسنده نمی تواند آنچه عیان است را پنهان کند. داغ «محور مقاومتی» بر کل متن کوبیده شده و از آن، نوشته ای خودـافشاگر ساخته است. برای نمونه به این جملات توجه کنید: «طبقه کارگر ایران برای نبردهای آتی با رژیم بورژوایی ایران باید رویارویی ها و همچنین همکاری های ایران و سایر دولت های بورژوایی منطقه و جهان را در نظر گرفته و نتایج صحیح مبارزاتی را از این رویارویی ها اتخاذ کند. مثلا زمانی که تجهیز و تسلیح نیروهای مسلح جدایی طلب راهبرد اصلی کاخ سفید میشود و یا زمانی که تجهیز و تقویت رسانه ای طبقه متوسط شهری به منظور تغییر رژیم در دستور کار قرار می گیرد، هر بار چپ ها و دیگر اوباش لیبرال با شعاری جدید به سوی کارگران می آیند تا از آنان سوءاستفاده کنند و کارگران نیز باید بتوانند راهبرد مبارزاتی مناسب با این شرایط را ایجاد کنند.»

راسخ صحنه را طوری چیده که معنی «اتخاذ نتیجه صحیح مبارزاتی» یا «راهبرد مبارزاتی مناسب» بشود مبارزه با «جدایی طلبان مسلح» و «طبقه متوسط شهری» و سوء استفاده «چپ ها و اوباش لیبرال»، و همراهی با رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی و دولت های متحد منطقه ایش. اگر این نشانه محور مقاومتی بودن نیست پس چیست؟

راهکار اصلی نویسنده برای القای ضرورت سازش سیاسی کارگران با جمهوری اسلامی، بدنام کردن و مشکوک جلوه دادن نیروها و فعالان انقلابی و رادیکال است. فکر می کند این طور راحت تر می تواند سیاست همراهی با قدرت حاکم را جا بیندازد. پس می نویسد: «اپوزیسیون لیبرال، در قامت نوعی گفتمان چپ که از شریرانه ترین جنایات علیه کارگران ابایی ندارد، نجات سندیکا را نه در برگزاری مجدد مجمع عمومی، سازماندهی و آموزش کارگران برای دفاع از سندیکا که در ایجاد کمپین های رسانه ای و ایجاد فشار بر جمهوری اسلامی و ساخت چهره های اپوزیسیونی معرفی می کرد.... جمهوری اسلامی نیز از این موضوع استقبال می کرد و سعی می کرد تا به کارگران بقبولاند که سندیکا نه یک سازمان کارگری که یک پروژه امنیتی خارج از کشوری است و از سوی دیگر اپوزیسیون نیز از سرکوب کارگران خوراک تبلیغاتی خود را تهیه می کرد.»

اما این فقط نیروهای چپ و رادیکال مدافع مبارزات هفت تپه نیستند که آماج حملات روزبه راسخ قرار می گیرند، توده کارگران و خانواده های شان نیز اگر در این مبارزه دست از پا خطا کنند در امان نمی مانند. معیار راسخ برای خطاکار دانستن کارگران، اتخاذ شیوه های رادیکال و به دردسر انداختن حاکمیت است. برای مثال: «در آن روز افشار قائم مقام مدیر به میان معترضین آمده و آنان را به اخراج تهدید کرد. کارگران فردای آن روز از شرکت بیرون آمده و جاده شوش را مسدود کردند..... این اقدام به نفع کارفرمایان تمام شد. کارفرما بلافاصله قادر شد تا از نیروهای پلیس برای امنیتی کردن فضای شرکت استفاده کند. کارفرمایان پس از این واقعه با اسکورت پلیس در شرکت تردد می کردند. تبدیل شدن اعتراضات کارگری به شورش های از هم گسیخته و ویرانگر به تقویت و تثبیت مناسبات سرمایه دارانه منجر می شود..... گاهی ممکن است تا سرمایه داران و مدیرهای شان برای امنیتی ساختن محیط کار و فرار از تعهداتشان با زدن حرف های تحریک آمیز کارگران را به انجام چنین اقداماتی تشویق کنند.»

و در ادامه: «خشونت کور چه خط دهی شده و چه ناشی از استیصال و خشم کارگران نتیجه یکسانی در پی دارد: امنیتی شدن فضای کارگاه، جلوگیری از متشکل شدن کارگران، تبدیل کنش طبقاتی به اعتراضات کور و ویرانگر، بهره برداری اپوزیسیون غربگرا و سرنگونی طلب و... از جمله عواقبی است که این کنش ها در پی دارند.» 

تحلیل و جمعبندی این چنینی راسخ به هفت تپه محدود نمی شود. او تیغ خصومتش را متوجه دو خیزش مردمی دی ماه 96 و آبان ماه 98 هم می کند: «این خشم کور و ویرانگر که عالی ترین شکل خودش را در اعتراضات دیماه 96 و اعتراضات آبان ماه 97 پیدا کرد، چه با سازماندهی گروهک های تا بن دندان مسلح شده توسط اسرائیل و سعودی ها و چه ناشی از اقدامات لحظه ای کارگران، بیکاران و تهیدستان باشد، چون سدی است که طبقه کارگر برای نجات یافتن از سرنوشت شومی که سرمایه داران برایش تدارک دیده اند، باید از آن عبورکند»!

راسخ به هرکس جرات کند در برابر حاکمان بپاخیزد، ستم ها را افشا و برای همبستگی و اتحاد مردم تلاش کند، برچسب «لیبرالیسم» می زند؛ با این استدلال که این کارها ربطی به طبقه کارگر ندارد و ذهن کارگران را از منافع و مسائل معیشتی و به اصطلاح «طبقاتی»شان منحرف می کند. می گوید: « برای این چپ دختران خیابان انقلاب و کانتون های رژآوا همه از جهت دخالت در امور زندگی تحسین می شوند. انواع و اقسام گروه های سرنگونی طلب که تحت حمایت های لجستیکی، رسانه ای و حتی نظامی امپریالیست ها به قصد ایجاد آشوب و جنگ داخلی در ایران فعالیت می کنند، می خواهند قصد دخالت در امور زندگی را به مردم ایران (!) اعطا کنند..... در این دور جدید از کشمکش بحث مبارزه با فسادی که توسط جمهوری اسلامی ساخته و پرداخته می شود تا هم نئولیبرالیسم را از نقد برهاند و هم اجرای آن را به منظور ایستادگی برابر غرب تسریع کند، مورد استفاده اپوزیسیون قرار می گیرد تا برای دخالت در امور زندگی، مبارزات کارگران را منحرف کرده و آنان را پیاده نظام جریان سرنگونی طلب کند

برخلاف این یاوه گویی ها، واقعیت این است که طبقه کارگر بدون پرداختن به همه معضلات و مصائبی که ناشی از عملکرد نظام سرمایه داری است و همه روابط و نابرابری ها و ارزش هایی که این نظام را قوام می بخشد و حفظ می کند [اعم از ستم طبقاتی، جنسیتی، ملی، مذهبی و نیز موضوع حیاتی تخریب محیط زیست] قادر نیست ضربات موثر و جدی به این نظام بزند و چشم انداز روابط و نهادها و ارزش های کاملا متفاوتی را در برابر جامعه قرار دهد. این شعار نیست که رهایی طبقه کارگر در گرو رهایی کل بشریت ستمدیده است. بدون به میدان آمدن، ابتکار عمل زدن و متشکل شدن بخش های مختلف مردم در مبارزات خرد و کلان، مسالمت آمیز و قهرآمیز، بدون تلاش برای بدست گرفتن سرنوشت خود در حیطه های مختلف و مهم تر از همه در عرصه سیاست، جامعه کم توقع می ماند  و مستعد پذیرش سیاست های تسلیم طلبانه و سازشکارانه. تاثیر نوشته هایی نظیر جزوه روزبه راسخ نیز تلقین کم توقع بودن و ترویج تسلیم و سازش است: «... می توان دید که "چپ" سرنگونی طلب فرمول شورا را دقیقا بر اساس درکی که از وقایع دی ماه دارد، صورت بندی می کند. از نظر این ها فضای پسا دی ماه فرصت عالی برای این است که کارگران خودشان "تصمیم" بگیرند. این ها حرفی از آگاهی طبقاتی و سطح تشکیلاتی کارگران نمی زنند چرا که نیازی نمی بینند، درباره محتوای تصمیم صحبتی کنند. خود تصمیم را ترامپ و پمپئو گرفته اند. کارگران فقط باید آن را آزادانه "انتخاب"  کنند....  فرمولبندی چپ  سرنگونی طلب از وضعیت جنبش کارگری در فضای پسا دی ماه آخرین خیانتش در حق مبارزات کارگران بود.  خود اسماعیل بخشی در سخنرانی در آبان ِ 1397 نشان داد که کاملا تحت تأثیر این نگاه قرار دارد. اسماعیل بخشی علیرغم تلاش های بسیارش برای متشکل کردن کارگران، خود فریب این چپ را خورد و به بازوی اجرایی آن تبدیل شد....  نیروهای امنیتی با علاقه زایدالوصفی این فرایند را از نظر می گذراندند و به دنبال کشف و امحاء هسته های نفوذی این اوباش در میان کارگران بودند

معنای این حرف ها بسیار فراتر از خطای ساده و رایج سیاسی است. این دیگر پیروی جزء به جزء از نقشه تبلیغی ـ امنیتی جمهوری اسلامی علیه نیروهای چپ و رادیکال و جنبش کارگری است. جملات بالا فورا سناریوی طراحی سوخته را به یادمان می آورد و نام ها و چهره هایی که در آن نمایش امنیتی مورد حمله قرار گرفتند. تکرار واژه «اوباش» در مورد مبارزان ضد رژیم و مدافعان طبقه کارگر را بگذارید در کنار توصیفات نرمی که راسخ برای «عدالتخواهان» و «نیروهای سپاه پاسداران» حاضر در صحنه هفت تپه استفاده می کند: «عدالتخواهان نیز به میان کارگران آمدند و علیه جناح روحانی شعار سر دادند.... گروه هایی از بسیج و سپاه در میان کارگران حاضر شده بودند، تا با رقبای سیاسی خود تسویه حساب کنند. بخشی از کارگران در مواجهه با فضای امنیتی که سرنگونی طلبان ایجاد کرده بودند، شعارهایی را در دفاع از خامنه ای و رئیسی می دادند....»

اما کثیف ترین بخش نوشته راسخ، بدون شک به دستگیری و شکنجه اسماعیل بخشی و سپیده قلیان و شماری دیگر از مبارزان مرتبط با هفت تپه مربوط می شود: « بازداشت شدن اسماعیل بخشی در حساس ترین شرایط و در زمانی که کارگران بیش از پیش به او نیاز داشتند و آن هم در دفاع از سپیده قلیان منحِط، یک طبقه متوسطی سرنگونی ِ طلب، که بعدا تبدیل به یکی از رهبران چپ سرنگونی طلب تبدیل شد، ضربه بزرگی برای کارگران مبارز هفت تپه بود.... از یکسو اقدام نیروهای امنیتی برای کشف و امحاء نفوذ تشکیلاتی و سیاسی نیروهای طرفدار امپریالیسم و از سوی دیگر خصلت نمایی کل اعتراضات به عنوان محصول چنین نفوذی باعث شد تا کارگران پراکنده شوند.... 

کارگری که هم از کار اخراج می شود، هم زیر احکام سنگین قضایی می رود و هم از حمایت دیگر کارگران برخوردار نیست، چاره ای جز خوش رقصی برای جریانات بورژوایی و جلب حمایت آنان ندارد.  نامه بخشی به وزیر اطلاعات و شکایت بابت شکنجه در زمان بازجویی خوراک لازم رسانه ای برای جریانات منحط پروامپریالیستی و بنگاه های حقوق بشری طرفدارشان فراهم  ساخت. بخشی از این لحظه اندک چیزی را که از قبای یک رهبر کارگری داشت، از تن در  آورده و در کنار قلیان ها و اعوان و انصارشان ردای حقوق بشر و دموکراسی تن کرد و به گل سرسبد این جریانات تبدیل شد

راسخ از افشاگری اسماعیل و سپیده از شکنجه هایی که در اسارت متحمل شده اند برآشفته است و همین یک موضوع برای تعیین جایگاه منحطی که برای خود برگزیده است کفایت می کند. مشکل فقط این نیست که روزبه راسخ از نظر سیاسی در کنار رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفته است، بلکه او درست دارد مثل طبقه حاکم و مزدوران سرکوبگرش فکر می کند. درست دارد مثل آن ها تفرقه می اندازد تا آن ها بتوانند حکومت کنند. این یعنی نوکری بورژوازی، حتی اگر بی جیره و مواجب باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* http://ofros.com/maghale/raasekh_mkht.pdf

 

Collective98@riseup.net

@collective98

 

 

 

کردستان و ماشین کشتار: اعترافات اجباری از اعضای کومله

ماشین کشتار جمهوری اسلامی بوی اعدام می‌دهد. اعدام‌ها قریب‌الوقوع اند. تا کنون 20 نفر، ازجمله چند کودک بلوچ، به محاربه محکوم شده اند و قوۀ ق...