خشونت علیه زنان جهانی است اما ...
اجازه دهید با چند فاکت "ساده" آغاز کنیم. از ابتدای سال جاری تاکنون، در آلمان ۱۰۳ زن توسط همسران و پارتنرهایشان به قتل رسیده اند. هر ساعت به طور متوسط ۱۳ زن تحت خشونت خانگی قرار گرفته و در سال ۲۰۲۰ حدود ۱۴۶۶۵۵ مورد خشونت علیه زنان ثبت شده است که نسبت به سال قبل یعنی سال ۲۰۱۹ حدود ۹/۴ درصد افزایش داشته است. در فرانسه نیز از ابتدای سال جاری میلادی تاکنون ۱۰۲ زن توسط همسران یا پارنترهایشان به قتل رسیده اند. نکته اینجاست که ۶۵ درصد این زنان قبل از کشته شدنشان بارها به مراجع قضایی و پلیسی مراجعه کرده اما شکایت های آنها به جایی نرسیده است. وضعیت کشورهای "توسعه یافته" ای چون آلمان و فرانسه نشان می دهد مرد/پدرسالاری وجه لاینفک نظام سرمایهداری ست و خشونت علیه زنان کماکان جزیی از زندگی اغلب زنان است، بهعنوان مسئله ای جهانی. اغلب زنان، بالاخص زنان طبقات فرودست و رنگینپوست، در سطوح مختلف دست کم یک یا چند نوع از خشونت (کلامی، فیزیکی، روحی، روانی، جنسی و غیره) را تجربه کرده اند.
در جنوب جهانی که نظام پدرسالاری با قدرت بیشتری در عرصه های سیاسی-اقتصادی و اجتماعی جولان می دهد و با نوعی اقتدارگرایی سیاسی مردسالار نیز تشدید شده، بی گمان میزان خشونت علیه زنان در جایی مثل ایران بسیار بیشتر از کشورهای "پیشرفتۀ" سرمایهداری ست. جمهوری اسلامی ایران نه تنها نسبت به بهبود وضعیت زنان بی تفاوت است، بلکه مثال بارزی از سیستمی ست که سیستم پدرسالاری را از همان بدو تولدش در تاروپود جامعه نهادینه کرده است. قوانین آشکارا نابرابر، ترویج سیستماتیک زن ستیزی، حجاب اجباری و پایهای ترین حقوحقوق زنان نسبت به بدنشان، سیستم آموزشی جنسیتزده، فرصت های نابرابر شغلی و ... تنها برخی از موارد تبعیض علیه زنان در ایران است. فعالین زنان در این کشور از نظر سیستم قضایی مجرمین بالقوه ای هستند که همواره به اتهام ترویج "ارزشهای غربی" سرکوب و بازداشت می شوند. آنتیامپریالیسم توخالی جمهوری اسلامی از همان ابتدا با مسئلۀ جنسیت گره خورده و همواره درخدمت تولید، تقویت و بازتولید مناسبات نابرابری جنسیتی عمل کرده است. در چنین شرایطی واضح است که از هر گونه آموزش اصول برابری حقوق زن و مرد جلوگیری به عمل می آید.
علاوه بر قوانین و سیاست های زن ستیزِ حاکمیت، که صراحتاً مشوق و مروج خشونت علیه زنان است، بحران های اقتصادی سیاسی و اجتماعی سال های اخیر بر میزان خشونت علیه زنان افزوده اند. بالاخص در چند سال اخیر، و درنتیجۀ دههها رویههای نولیبرالسازی جامعه (یعنی بیکاری، بیثباتکاری، کاهش دستمزدها، رکود سرسامآور تورمی، سلبمالکیت، فقر گسترده و همهجانبه) نه فقط وابستگی اقتصادی زنان به مردان را تشدید کرده بلکه همچنین فضایی را فراهم ساخته که در آن مردان سرخوردگی اقتصادی و ناتوانی در تأمین نیازهای خود و خانواده را در قالب خشونت و پرخاشگری علیه زنان، مشخصاً در فضایی چون خانه، نشان دهند. تناقضات اجتماعی-اقتصادی به وضوح در خشونت اعمال شده بر زنان به چشم میخورد. از یک سو، گسترش آموزش و فضای مجازی بر میزان آگاهی زنان از حق و حقوق شان افزوده اما در دیگر سو، منابع مادی ای چون بازار کار و درآمد کافی کماکان دور از دسترس بسیاری از زنان در ایران است. در چنین شرایط دوگانه ای، بار روحی و روانی زیادی بر زنان تحمیل می شود و بعضا آنها را در مقابل انواع خشونت و مناسبات سلطه تسلیم پذیر یا خلع سلاح می کند. برخی از آنان جهت خلاصی از این وضعیت دوگانه اقدام به خودکشی می کنند که درواقع نوعی بیان اعتراضی نسبت به وضعیت موجود و نوعی عصیان در برابر نابرابری های زیسته شده نیز هست، بهنحوی که فرد راه گریز آسانتری جز خودکشی برای خروج از موقعیت تناقض آمیزش نمی بیند.
تجربه زنان در ایران از خشونت یکسان نیست. در جامعه چنداتنیکی، چند فرهنگی، و چند زبانی ایران اگرچه زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی همه زنان ایرانی به نحوی از نتایج زیانبار سیاست های ارتجاعی حاکمیت متأثر شده است، اما تاثیرات آن بی گمان بر زنان طبقه کارگر، زنان متعلق به اقلیت های جنسی و اقلیت های اتنیکی و مذهبی و ... بیش از زنان طبقه متوسط شهری ساکن مناطق مرکزی ایران بوده است. زنان مناطق حاشیه ای، علاوه بر عامل جنسیت همزمان بار تبعیض های اتنیکی را با خود حمل میکنند، تبعیضی که ریشه آن به پروژه ناسیونالیستی تشکیل دولت ملت مدرن در ایران در اوایل قرن بیستم برمیگردد. این پروژه، که به توسعهیافتگی ناموزون اقتصادی و سرکوب سیاسی منجر گشته، تاکنون ادامه داشته و زنان این مناطق را بیش از دیگر زنان درمعرض انواع مختلف خشونت قرار میدهد.
اگرچه در مواردی محدود، آمارهایی از خشونت علیه زنان در ایران منتشر می شود، اما آمار دقیقی از میزان این خشونت ها وجود ندارد چرا که حاکمیت از هر ابزاری جهت مخفی کردن نه فقط این آمارها بلکه مدفونکردن کل تاریخ خشونت علیه زنان و تاریخ مبارزۀ زنان استفاده می کند. چنین رویکردی از سوی حاکمیت خود دلیل آشکاری است از این واقعیت که تلاش می شود تا وضعیت زنان علیرغم خشونت های هر روزه ای که متحمل می شوند، "عادی" و بهعنوان مسئلهای "پیشپاافتاده" بازنمایی شود وقتی آماری از پدیده ای اجتماعی وجود ندارد، وقت تاریخ مدفون و به فراموشی سپرده شود، سیاست و ضرورتی هم برای حل آن به کار گرفته نمی شود یا حتی ساده تر از آن مساله انکار میشود. با این حال، خشونت علیه زنان در شرایط کنونی بر کسی پوشیده نیست. در این زمینه، گسترش فضای مجازی و دسترسی عامه مردم خصوصا زنان انحصار حاکمیت در پوشش اخبار را زیر سوال برده است. روزی نیست که اخبار خشونت علیه زنان به فضای مجازی راه پیدا نکند و به تیتر موضوعات مهم فضای مجازی تبدیل نشود. زنان، به شکلی هوشمندانه و استراتژیک، فضای مجازی را به امکانی برای جبران محدودیت های فضای واقعی و اعتراضات خیابانی بدل کرده اند هر چند دومی نیز کاملا از بین نرفته است. حاکمیت چنین تغییری را درک و آن را همچون تهدیدی برای تثبیت اقتدارگرایی اش میبیند و به همین دلیل با سیاست هایی چون ملی کردن اینترنت و مواردی مشابه در صدد است همین راه های حداقلی را نیز ببندد. مستندساختن خشونت علیه زنان، تاریخنگاری مناسبات جنسیتی و مبارزات زنان، و همینطور تئوریزهساختن خاستگاههای اجتماعی-سیاسی-اقتصادی خشونت جنسیتی که با دیگر اشکال ستم پیوند وثیقی دارند، همگی بخشی از نقد فمینیستی ست، نقدی که پیششرط مبارزات فمینیستی و در رابطهای کاملاً دیالکتیکی با پراتیک سیاسی زنان قرار دارد.
کلکتیو98
25 نوامبر
No comments:
Post a Comment